شنبه ۳ خرداد ۹۹
همونجوری که گفتم قرار بود بیایم تهران برای تشیع ولی بنا به دلایلی نشد
و چهلم و قول گرفتم از مامان ک حتمن بیایم و اروم بشیم...
و هم رفع دلتنگی ....
خلاصه ک شام غریبانهادی ک همه خونه عمو بودن تماس تصویری گرفتیم و خیلی خوب بود خیلی زیاد....
بعدم ک امروز خیلی کسل وار داشت میگذشت
و خاله برای پنجشنبه بلیت هواپیما رزرو کرده بود ک بیاد پیشمون
هی بمن میگفت وای سقوط نکنممم
گفتم نمیکنییییی نگو فلان...
شب زنگ زد گفت عمو پنج شنبه رو خونه ما میخواد هفتم بگیره صلاحه ک بمونم و کمک مامان باشم
و اینکه بلیت و کنسل کردم
شما نمیاین؟که برگشتنی منم باهاتون بیام...
مامامم گفت با بابام مشورت کنه خبرمیده
و با بابا صحبت کرد و تا۹۰ درصد احتمال اومدنمون به امید خدا انشالله انشالله انشالله قطعی شد
یکم گوجه سبز چیندم شستم خوردم و ذوق داشتم و دارم
و ب مامانم گفتم تو گروه بزاره ختم صلوات بگیریم،چهارده هزارتا
و تا الان چهار هزارتا اوکی شده
دیشب برای ارامشش زیارت عاشورا خوندم
امشبم میخونم،سعی میکنم بیقرار نباشم و قوی تر باشم و هزارتا حرف کلیشهای دیگه ولی نمیتونم واقعا.....
سحری جوجه تو تابه رڗیمیدرست کردم و خوردیم و بعدش تا الان یکی از کلاسای جبرانی احساس ادراک و هندل کردم
وحشتناک از همهی درسا عقبم و مضطرب و اوج هنرم دوتا تحقیق و مقاله بود...
خلاصه که تا الان بیدار موندم
یکم دعا برایهادی بخونم
تا ده...
ک کلاس زبانمم تموم شه
میخوابم یه دفعه
روزای پایانی ماه رمضون یاد من باشین و برای شادی و ارامش روح اموات ک عزیزترین من دعا کنین لطفا
امیدوارم همیشه خنده رو لبای تک تک تون باشه و شاد باشین❤